بهزاد عزیز ممنون از شعری که برایم ای میل کردی
گر چه غرب در پی آسايش خويش
خاک سياهی به چشمان وطن می پاشد
و بدين شيوه استعماری
قرنهاست
ترکه استبداد را بر تن ما می کوبد
گرچه غارتگر غرب چشم فرو بسته
<< به سنگساری هر دخت وطن و بدان دخترکان دم بختی که در قلب خليج همچو برده به حراجند هنوز >>
يا که ناديده گرفته
<< غم و تنهايی هر کودک کارتون خواب را و بدان مرد و زنانی که آويز بگشتند بهر تيرک دار >>
ليک :
می بايد و بايد بتوان
از ستم آزاد شويم
بايد ، اما
جمله از خرد و کلان يک تن واحد بشويم
آذرخشی ، شرری،
صاعقها ايی ، شعله ايی افروز شويم
و چنان قلب سياهی بدريم
تا که با صبح سحر
همدم و محشور شويم
بهزاد بهره بر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر