Recent Posts

جمعه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۹

شیپورزن ولایت



ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

دوشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۹

جنگ رنگ ها




فیلم کوتاه ِ بسیار زیبایی را در این پست قرار می‌دهم که در آن رنگ‌ها، در جنگ با حاکمیت استبداد سیاه هستند. سناریوی این ویدئو شباهت بسیار زیادی با وضع موجود و استبداد مذهبی حاکم بر ایران را دارد

تنوع رنگ‌ها به زندگی شادی و زیبایی می‌دهد ولی حاکمان سیه‌رو مردم را سیاه جامه می‌خواهند سیاه از جنس عزا و ماتم از جنس ظلمت از جنس شب که نشان از فضای ترس و فرمانبری باشد
ولی بالاخره روزی این دوران سیاه به سر خواهد رسید و جشنواره رنگ‌ها و رنگین‌کمان آرزوهای‌ مردم طلوع خواهد کرد و رنگ سیاه تباهی از زندگی بی‌جان امروزی زدوده خواهد شد و در آن روز با همه رنگ‌های سرزمین ‌مان آشنا خواهیم شد .

وقتی صحبت از رنگ‌ها می‌شود بی‌اختیار یاد نوشته دلارا دارابی می‌افتم که می‌گفت با رنگها زندگی کرده‌ام ولی امروز تنها چهره‌ای که هر روز در برابرم دیده می‌گشاید دیوار است. او هم با رنگها از خود دفاع می‌کرد. این ویدئو را به یاد دلارا می‌گذارم. یادش گرامی و به امید باز گشت رنگ‌های درخشان به زندگی تمام ایرانیان

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

جمعه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۹

ای کاش کمی از این رحم و مروت، شامل حال مادران ایرانی هم می‌شد


سازمان خودرهاگران در صفحه فیس بوک خود این عکس را گذاشته و نوشته است
در حالی که مادران داغدیده ‌ی پنج عزیز اعدامی حتی از داشتن پیکر فرزندان خود محروم هستند ، رژیم در هتل استقلال تهران طی ضیافت با شکوهی امکان دیدار مادران سه نفری را که از آن‌ها به عنوان « جاسوس بیگانه » نام می‌برد فراهم می‌کند.
به راستی بی احترامی به ایران و ایرانی تا کی و تا چه حد ؟
آیا آماده‌ایم که به این ذلت و اهانت سی و یک ساله پایان دهیم؟

چه بازی بی‌رحمی! و چه واقعیت تلخی را بیان کرده است هنوز مادران خاوران حق رفتن بر سر خاک فرزندانشان را ندارند و هنوز نمی‌دانند فرزندانشان در کدام گوشه این خاک آرمیده است. به مادران ما اجازه نمی‌دهند بر گور عزیزانشان شیون کنند! این جانیان حتی مجال آخرین وداع را از مادران ما گرفتند!

ای کاش کمی از این رحم و مروت، شامل حال مادران ایرانی هم می‌شد! ای کاش به مادر فرزاد هم اجازه می‌دادند تا فرزندش را برای آخرین بار به آغوش بکشد. و در روز مادر این مادر ایران زمین را عزادار نمی‌کردند!

پروین فهیمی، مادر سهراب، ۲۶ روز مقابل اوین بود و در تمام آن روزها پسرش در سردخانه‌ی پزشکی قانونی کهریزک خفته بود. مادر سهراب و برادرش به تمام دادسراها و بازداشتگاه‌ها سر می‌زنند، بیمارستان‌ها و پزشکی قانونی هم حتی از قلم نیانداختند، اما هیچ پاسخی از مسئولین و نهادهای دولتی نگرفتند !

در پارک لاله تهران مادران عزادار ما را که می‌خواستند گردهم آیند و برای یادبود فرزندانشان فقط شمع روشن کنند مورد ضرب و شتم قرار می‌گیرند و دستگیرشان می‌کنند و به بازداشتگاه می‌برند

ای کاش کمی از این رحم و مروت، شامل حال مادر ترانه موسوی و هزاران مادر داغ دیده دیگر هم می‌شد.
مادران ایرانی هم، مثل این مادران آمریکایی نگران نهال عمرشان بودند! رنجنامه این سرزمین را پایانی نیست

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

دوشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۹

قصاب صلواتی



ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۹

موزه اشگ‌ها


نمی توانم تصور کنم در سرزمین“ صمد“،“ خانعلی“ و „عزتی“ معلم باشیم و همراه ارس جاودانه نگردیم. نمی توانم تجسم کنم که نظاره گر رنج و فقر مردمان این سرزمین باشیم و دل به رود و دریا نسپاریم و طغیان نکنیم؟
(فرزاد کمانگر)



موزه اشگ‌ها


خواهد آمد ، روز وفور لبخند
خواهد آمد، روز شادمانی

و اشگ‌ها را ،
کسی باور نخواهد کرد
و به یاد نخواهد داشت

بچه‌های مدرسه واژه «گریستن» را
در متون قدیمی جستجو خواهند کرد

و روزی در کلاس درس ِ روزمره
به معلٌم خواهند گفت،

آقا معلٌم گریستن یعنی چی؟
به چه معناست این واژه از یاد رفته ؟

و آن روز از پشت عینک طلایی رنگ
با نگاه مهربان، معلٌم جواب خواهد داد

بچه‌ها،
به روی دفتر تکلیف بنویسید
گریستن چشمه احساس درون است
که فرو می‌ریزد در این سوی و در آن سوی

امٌا بچٌه‌های حیرت زده ِ مدرسه
این واژه نامفهورم را نمی‌فهمند

ودر بازگشت به خانه
با تکه پیازی گریستن را
با سماجت در غرق خنده‌های کودکانه
تمرین خواهند کرد

و روزی در صفی واحد
به دیدار موزه قدیمی اشگ‌ها خواهند رفت
من آن‌ها را در شادمانی و شعور می‌بینم
گل‌هایی که ریشه‌‌‌هایشان را باز می‌یابند

موزه قدیمی اشگ
موزه اندوه نخواهد بود
نباید بچٌه‌ها را بترساند

اشگ‌های نیاکان در این موزه
دیگر دردناک نیستند
و حتی شورمزه هم نیستند
شوری‌شان، شیرین خواهد شد

معلٌم با صدای بلند می‌گوید
این اشک که می‌بینید
اشگ زن ستم دیده است

این اشگ کارگرِ ِ دست مزد ندیده است

این اشگ مادری است
که شوق دیدار فرزندش را گریسته است

این اشگ دیده‌گان پدری است
که بر گورهای بی‌نام و نشان به تلخی گریسته است


حالا خوب دقت کنید
این اشگ که می‌بینید کمیاب است
این اشگ فرزند یک چریک است

او فقط یک بار گریست
بعد چشمانش را شست، سلاح برگرفت
و اسب رهوارش را زین کرد

بچٌه‌های مدرسه
اشگ‌های کودکان دیروز را دوباره خواهند دید
اشگ کودکان خیابانی،
اشگ‌های که همانند شبنم بودند

و آخر سر معلٌم در کنار کنج موزه می‌ایستد
می‌گوید بچٌه‌ها
روزی این اشگ‌ها رودی خروشان خواهند شد

و زمین را خواهند شست
قاره به قاره
و فرو می‌ریزند همانند آبشار
و این چنین است که در این سوی و آن سوی
تبسم تسخیر خواهد شد

ح مقدم (بادبان)

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۹

برنامه اتمی آق محمود و جامعه جهانی



ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

شنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۹

اول ماه مه روز همبستگی بین المللی طبقه کارگر و روز اعتراض جهانی کارگران به فقر و فلاکت و نابرابری ، بر همه زحمت کشان مبارک باد

امروز 11 اردی‌بهشت روز جهانی کارگر در ایران زندانیان سیاسی اسیر حکومت در همبستگی با کارگران و معلمان اعتصاب غذا می‌کنند. اگر چه بین ما غربت نشینان و زندانیان و کارگران و معلمٌان کیلومترها فاصله وجود دارد ولی باور کنید هیچ فاصله‌ای بین خواسته‌هایمان نیست. اگر زندانی زیر کابل و شلاق بازجو برای همبستگی دست به اعتصاب غذا می‌زند پس چرا من که در فضای امن و آزاد زندگی می‌کنم نباید در این همبستگی شرکت کنم!! امروز غذا بی غذا

سر انگشتان آرزومند

در پیش روی دار قالی
دخترک در کارگاه تنهایی‌اش
می بافد با رجهای موازی،
لحظه به لحظه زندگی را

رؤیای کودکانه‌اش را، در نور بی گناه چشمهایش
به اعماق آبی آسمان پرواز می‌دهد
و می بافد رنگهای عشق را

در قامت نحیف رنگ پریده اش
تار و پود درد می ماند

در پیش روی دار قالی سر انگشتان آرزومند
در ترنمی حزین میان حنجره
شکوفه ها و بنفشه ها را گره می‌زند
نقش می‌دهد پرواز پرندگان را

نور آفتاب پیر تنها مرهمی است بر سردی وجودش
که ریشه می‌زند از روزنه کارگاه

در خمیازه حاشیه زمان
در باغچه پر نقش ونگار دخترک
شکوفه ها روئیدند، پرندگان بی طاقت آشیانه زدند
بروی ابریشم خوش نگار

خدای در تبعید پشت پلکهای انتظار
می‌گشاید به آرامی صندوقچه شب را
با درخشش پولکان نقره‌ای در آسمان

و داس تاراج می‌گذرد از گلوگاه شکوفه‌ها و پرنده‌ها
و رنگ خونین زخمها را
به ضیافت کفشهای مرفه می‌برند

دخترک شعر من کمتر از قالی دستبافش عمر می‌کند
بر روی سنگ گور شکستهِ آن بانوی دار قالی
فریاد خون ِ خاموش ِ ربوده شده ِ پژمرد
اشگ اندوه انگشتان او بود
که امشب گونه هایم را خیس می‌کرد

ح مقدم (بادبان)

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed