Recent Posts

یکشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۸

ای داد و بیداد توفیق پنجاه ساله شد

توفیق جان ممنون که پنجاه سالگی‌ات را ، یعنی نیمه اوٌل زندگانی‌ات را در وبلاگت یادآوری کردی و تا آنجا که من اطلاع دارم دوستانت را هم به صرف سبزی پلو با ماهی در خانه‌ات دعوت کردی . یادت باشه برای جشن نیمه دوم زندگی‌ات، ما را هم دعوت کنی من از همین الان رزرو کردم

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

جمعه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۸

چهارشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۸

بی گناه بودم من

چندی پیش فیلم کوتاه و تکان‌دهنده‌ای از سرگذشت ماکوان مولودزاده، جوان 20 ساله پاوه‌ای را دیدم، و برای یکی از دوستان عزیز و نادیده اینترنتی‌ام که از فعالین حقوق بشر است ارسال کردم این فیلم متاسفانه به زبان ایتالیایی است و این دوست عزیزم از من خواست تا به فارسی ترجمه کنم، نشستم و آن را به فارسی ترجمه کردم
سرگذشت ماکوان بسیار غم انگیز است و بعضی از صحنه‌های آن دلخراش است و خود من همه صحنه‌های آن را نگاه نکردم ولی چندین بار به آن گوش دادم. تصمیم گرفتم هم فیلم و هم ترجمه آن را در وبلاگ قرار بدهم




مادر عزیزم گریه نکن . وقتی خبر مرگ مرا به تو می‌دهند، در عزای من گریه نکن
از تو خواهش می‌کنم گریه نکن و از عریان بودنم شرم نکن اگر چه هیچ پرچمی پیکرم را نمی‌پوشاند
و زیر گلویم جای طناب را تو خواهی دید.

بی گناه بودم مادرم
در این زندگانی کوتاه و زیبا، در صلح و آرامش بودم . گلی سفید و گلی سرخ در تاریکی
بی گناه بودم مادرم، آن که مرا به قضاوت خواند قلب نداشت
بی گناه بودم، همانند دوران کودکی، که آواز خواندن را به من آموختی

وقتی به تو می‌گویند که دیگر به خانه باز نمی‌گردم ، خواهش می‌کنم گریه نکن، چون که نام من با تو خواهد ماند.
درد تمام شد ، مثل شب که به اتمام می‌رسد
و تو زیر برق آفتاب چه زیبا هستی، هنگامی که از خانه بیرون می‌روی و قدم می‌زنی در خیابان‌های پاوه
پاوه، خانه‌مان، شهر باغ‌ها و میوه‌ها، شهری کهن و زیبا، چنان بدیع و زیباست که آن را بهشت ایران می‌نامند .

تو مرا« بچه» صدا می‌کردی مادر
حتی وقتی که بازی‌های کودکانه در سبد زندگی تمام شده بود
و چه زود تمام می‌شود آن سنین کودکی که همه باهم، برابر، با یک دیگر به سوی آرزوهای‌مان می‌دویدیم .
و زندگانی چه امتداد بی انتهایی داشت، همانند آن سوی آسمان پر ستاره زاگرس

به هنگام بازداشتم بی گناه بودم
قبل از این که جانم را بگیرند، در مقابل چشم‌های خدا واقعیت را به قاضی گفتم، من هیچ کاری نکردم
وقتی به من اهانت کردند، من بی گناه بودم
وقتی به من گفتند نفس کشیدنم گناه است و طپیدن قلبم جنایت است، بی گناه بودم من

وقتی مرا بر پشت چارپا در خیابان‌های پاوه گرداندند،
تا این که مردم به من بخندند و بگویند این پسر بچه دشمن خداست ! بی گناه بودم من ، ولی سرم را بالا نمی‌کردم مادر
چون می‌ترسیدم تو آن جا باشی . آخر چطور می‌توانستی تحمٌل دیدن فرزندت را داشته باشی، بی گناه بودم من
امٌا لحظه‌ای سرم را بالا گرفتم، دیدم همشهری‌هایم دوستانم به من نمی‌خندند.
در چشم‌هایشان اشگ داشتند و در دست‌هایشان شاخه‌‌های گل.
گلی سفید برای بی‌گناهی ، گلی سرخ برای جاری نشدن خون
می‌دیدم نامم بر لبان هزاران نفر نقش می‌بست و مثل عطر گل در باد می‌پیچید « ماکوان »
ماکوان ما بی‌گناه است

و آن نام برآسمان بلند می‌شود و خدای را سپاس می‌گوید، سبک‌بال است،
و باد آن نام را با خود می‌برد، دورتر و دورتر به آن سوی جهان
همه برای من می‌گریستن و نیایش می‌کردند و شکایت از سکوت می‌کردند
و بعد به جلادانم التماس می‌کردند، تا زنده بمانم . و چند روزه گل‌ها و التماس‌ها به قضات من رسیدند

هنوز کودکی بیش نبودم مادرم، وقتی آتش مقدس عشق در وجودم شعله ور شد.
در آن هنگام رویاها و عواطف بی نام بی نما، به احساسات واقعی و زنده نمودار گشت، همانند پرستوها
و به لحظه بخشش، دریافتم که کهن پاوه را بهشت می‌نامند، چون پر از فرشتگان است
آنگاه دریافتم که عشق نیایش است و خداوند نور است و سکوت و ظلمت در قلب جهان جای دارد

مادر عزیزم وقتی در شب با خاطره لبخند من بیدار می‌شوی گریه نکن، تنها ستاره من بودی تو،
تنها مرهم برای چشمان من بودی، همان چشمانی که عادت به تاریکی نداشت
زندگی را دریاب ستاره ، در شب‌های بدون ماه، وقتی که باد عطر یاس را با خود می‌آورد من در آرامش جاودان هستم

مرا برای همیشه به خاطر بسپار همانند خودت زنده، نجیب و خوب و سخاوتمند .
وقتی خبر مرگ مرا به تو می‌دهند، و با صدای ناخوشایند می‌گویند: تمام کرد،
تو امٌا انعکاس صدای فرشتگان را خواهی شنید، نوری سوسوزنان تکرار می‌کند که نمرده است
بی‌گناه نمی‌میرد، چون مرگ جلادان را باز خواست می‌کند .

امٌا حالا می‌خواهم در آرامش باشم چون درد کاهش یافت، با یادبود خاتمه یافت
چشماهایم را فرو می‌بندم، بر پیشانی‌ام بوسه بزن
شب بخیر مادر، شب بخیر فرزندم
وقتی فردا دستهای تو قامت مرا می‌شوید، من هم ستاره می‌شوم

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

جمعه، اسفند ۳۰، ۱۳۸۷

سالی نو و صلیبی نو

در آستانه سال نو، امید رضا میر صیافی در زندان اوین با یک دنیا حسرت از زحمت زندگانی رهایی می‌یابد و جان شیرین را فدای حب وطن و روزنگار(وبلاگ) خویش می‌سازد. مسئولان قصاب‌خانه اوین خود را از این جنایت مبٌرا جلو می‌دهند. و ما با میخ صلیب خود و فارغ از بار سنگین درد و رنج و فقر به سال نو آغوش می‌گشاییم . تا دمی در کنار سفره هفت سین بشارت بهار را بر رخسار کودکان باز یابیم . تا مبادا گمان کنیم که هیچگاه از زمستان بدر نخواهیم شد. چه میدانی شاید همین امسال بهار از چاه زمستان رهایی یابد





کانون وبلاگ نویسان ایران قتل وبلاگ نویس ایرانی امیدرضا میرصیافی را درزندان محکوم میکند
بنا بر اخبار رسیده آقای امید رضا میرصیافی 28 ساله و نویسنده وبلاگ روزنگار در روز چهارشنبه 28 اسفند ماه برابر با 18 مارس جان خود را در زندان اوین از دست داد.

آقای میرصیافی تنها به جرم ابراز عقاید خود در وبلاگ روزانه اش به دو سال ونیم حبس محکوم شده بود. طبق گزارش یک پزشک زندانی( دکتر حسام فیروزی) آقای میرصیافی با وضع بسیار وخیم جسمی به بهداری زندان منتقل شد. اما مسئولین زندان علیرغم هشدار و در خواست دکتر فیروزی از معالجه و انتقال او به بیمارستان خودداری کردند و عملا موجبات مرگ زودهنگام او را فراهم کردند. ...ادامه

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

سه‌شنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۷

اشرف، شهر خواهر و پارتيزان پير- كاظم مصطفوي

كونئو شهري است از ايتاليا در نزديكي مرز فرانسه. شهري كه در تاريخش با مقاومت در برابر فئودالها شروع مي شود، با جنگ با ناپلئون ادامه مي يابد و با مقاومت در برابر اشغالگري نازيها تبديل به شهر مقاومت ايتاليا مي شود. اين مقاومت آخري يك قلم براي كونئو كه چندان هم بزرگ نيست به قيمت 15200 نفر شهيد راه آزادي تمام شد. حالا «دون آلدو بنه ولي»، قهرمان مقاومت ضد فاشيستي ايتاليا و از معدود پارتيزانهاي مقاومت كه هنوز زنده اند، به دفاع از اشرف برخاسته است و شهر خودش را به عنوان «خواهر اشرف» معرفي مي كند. و اين البته بسيار پر معنا است.
در نوامبر گذشته وقتي به كونئو رفتم تا با دون آلدو بنه ولي، قهرمان مقاومت ضد فاشيستي ايتاليا، و دوستانش ملاقات كنم اصلا تصور نمي كردم كه با چنان پير مردي روبه رو شوم. چون كه من هرچه نگاهش مي كردم پير نبود. هم به لحاظ جسمي و هم به لحاظ روحي. متين و فروتن، با نگاهي جهانديده به استقبالمان آمد. جلو در ورودي شهرداري كوئنو بوديم. دون آلدو با مهرباني ما را به داخل ساختمان شهرداري دعوت كرد. همين كه خواستيم از پله ها بالا برويم در سر پيچ پله ها به كتيبه يي اشاره كرد و پرسيد آيا مي دانيم اين كتيبه چه نوشته شده؟ بعد خودش به كتاب كلفتي با جلد سرخ كه زير كتيبه قرار داشت اشاره كرد و گفت: وقتي كه نازيها به اينجا حمله كردند فرمانده شان گفت كه بايد مجسمه بزرگ او را در ميدان شهر برپا كنيم. بعد يك شاعر اهل كونئو برايش اين شعر را گفت. دون آلدو بعد به كتيبه اشاره كرد و برايمان خواند:
امروز و هميشه مقاومت
هميشه ياد بودي را كه از ما مي خواهي خواهي داشت
ولي مائيم كه تصميم مي گيريم كه با كدامين سنگ آن را بنا كنيم
نه با سنگهاي سياه شده از دودهايي كه تو شهرهايمان را نابود كردي
نه با خاك به خاك سپرده شدگان ما، همرزمان ما
نه با برف كوههايي كه در دو زمستان با تو جنگيدند
نه با بهار اين دره هايي كه ترا در حال فرار ديدند
بلكه با سكوت شكنجه شدگان سخت تر از سنگ
با صخرةاتحاد بين مردان و زنان آزادي
كه يكي شدند براي نفس وجودشان و نه از روي تنفر
مصمّم برا ي شكست دادن شرم و وحشت دنيا در اين خيابانها
اگر باز گردي، ما را دوباره در جاي خود خواهي يافت!
مرده يا زنده، با همان عزم يك خلق متحد
به دور يك مجسمه يادگاري كه نام آن خواهد بود
امروز و هميشه مقاومت!
بعد كه شعر را خواند سرش را پايين انداخت و آن چنان كه گويي از خودش سؤال مي كند ادامه داد: در آن روز كه دستگير شديم 7نفر بوديم. ما را محكوم به اعدام كردند. در صبحگاهي 6نفر از ما را به جوخه سپردند. من نمي دانم و تا الان هم نمي دانم چه حكمتي بود كه خدا مرا زنده نگهداشته است». به او گفتم مي داني چرا مانده اي؟ و بيدرنگ اضافه كردم به خاطر اين كه امروز از اشرف دفاع كني.
من روزهاي بعد تحت تأثير مهربانيهاي دون آلدو و دوستانش و با ياد شاعري كه اين گونه شجاعانه در برابر فاشيسم ايستاد نوشتم:

اشرف تو تنها نيستي

اشرف تو تنها نيستي
خواهري داري در دامنه آلپ
با خاطراتي از گلهاي سرخ
وقتي كه بادهاي هرزه مي وزيدند
و در گوش باغهاي سبز خانه پائيز را زمزمه مي كردند
خواهر تو با ردايي از بهار
تاريخ خود را با پارتيزانهايش نوشت
و آنان كه جنگيده بودند و آزادي را باور داشتند.
خواهر تو فرزنداني داشت
كه نام يكي از آنها «گالين برتي» بود
و وقتي تيربارانش كردند در 15200 شهيد ديگر تكثير شد
و در روز بعد در هزاراني كه زنده ماندند ادامه يافت
همانان كه اكنون تو را يافته اند
و مي دانند وقتي خواهران گمشده همديگر را بيابند
ستارگان تمام كهكشانها مي خندند.
خواهر تو
فاشيستها و نازيها را به خوبي مي شناسد
همچنان كه پارتيزانهايش را
و همچنان كه خواهران ديگرش را در هركجاي ديگر دنيا.
اشرف تو تنها نيستي!
اشرف تو و خواهرانت از مادري هستيد كه مقاومت نام دارد
مادري كه همه مبارزان و رزمندگان را بزرگ كرده است
و مادري كه به آنها آموخته
دشمن ناگزير از شكست است وقتي كه ما اراده كنيم
اشرف امروز خواهرت را در كونئو يافتي
و خواهران ديگرت در اين سو و آن سوي كوههاي ديگر
و برادرانت در نيويورك و ژنو
و نقطه به نقطه ايران تو را مي جويند.
فردا در قلب تهران خواهران تو گردخواهند آمد
و تو را با شهيدان و اسيرانت بوسه باران خواهند كرد
اينك اين خواهرت كونئو
و اين تو با همة سرفرازيهايت!

حالا اين چند روزه اشرف به دستور ولي فقيه مورد تهاجم قرار گرفته است. رفسنجاني كه مردي است براي تمام فصول توطئه به بغداد رفت تا طرح اجرايي بفرمودة ولي فقيه را براي زمينه سازي يك قتل عام گسترده تكميل كند. و مجاهدين مستقر در اشرف دارند مقاومت مي كنند. يعني تنها كاري كه آموخته اند و در آن استاد بي بديل هستند. مجاهدين از اولي كه خميني روي كار آمد كاري جز مقاومت نداشته اند. هنوز خاطره صف بستن و زنجير درست كردن در حفاظت از ستادهاي مجاهدين را در تهران و شهرستانها به خاطر داريم. اما اكنون در مدار و با كيفيتي كاملاً متفاوت. الان اشرف تنها نيست. همه وجدانهاي بيدار و همة انسانهاي ضد فاشيست و همه قلبهايي كه براي آزادي مي تپد در اين نكته با « دون آلدو بنه ولي» همصدا هستند: «جنبش مقاومت ايران براي من يادآور مبارزاتي است كه مقاومت ما در همين شهر كونئو عليه فاشيسم مي كرد. من تنها باز مانده از ميان شش اعدامي آن موقع بودم . اكنون كه مي بينم در خيابانهاي ايران جوانان اعتراض و مقاومت مي كنند، وظيفه خودم مي دانم كه از اين مقاومت حمايت كنم... در روز بيست و پنجم آوريل وقتي كه جشن روز جمهوري را در كونئو برگزار كنيم من به مردم خواهم گفت كه درست در همين جا كه ايستاده ايد هزاران نفر فرياد درد و رنج كشيدند و به خاطر داشته باشيد كه هر چه امروز داريد به خاطر فداكاري مبارزان مقاومت در زمان فاشيسم است . در حال حاضر در ايران ملاها بر سركار هستند كه به نام خدا و دين به مردم ظلم مي كنند و خلق ايران را سركوب مي كنند و حال آن كه دين اسلام دين صلح و آشتي است».

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

دوشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۷

آتش خشم مردم


بار دیگر رژیم ولایت فقیه در برابر کابوس چهارشنبه سوری قرار می‌گیرد . قرن‌ها این سنت ملٌی در ایران تداوم داشته و نوروز و چهارشنبه سوری از آئین باشکوه بوده و همه ساله مردم این مراسم را در سراسر ایران برپا می‌کنند امٌا سئوال این است چرا این رژیم مخالف با این مراسم است و ترس و وحشت رژیم از چیست ؟ و سردمداران حکومت می‌گویند این مراسم مبنای شرعی ندارد ومردم را به اجتناب از این مراسم ترغیب می‌کنند ! چرا ؟

امروزه بیش از هر زمان دیگر استفاده از سنت‌های ملٌی برای رویا رویی با رژیم قابل درک، و تبدیل به یک واقعیت گشته است. ترس و وحشت رژیم هم از چند تا ترقه و فشفشه و مواد محترقه نیست و همان طوری که ایادی رژیم اذعان می‌کنند هراس آن‌ ها از اعتراضات جوانان، و تبدیل این سنت ملٌی به یک میدان جنگ علیه رژیم است.

وقتی که ایادی رژیم و نیروهای انتظامی وحراست، و بسیجی و دم و دنبالچه‌های‌شان، هیچ روزنه‌ایی برای مردم نمی‌گذارند ، و سلطه جهنمی ‌شان را بر تمام جامعه گستره‌اند و فضای حقوق بشر را مسدود کردند، و ایران را به یک زندان بزرگ تبدیل کردند، خب طبیعی است مردم هم، هر پهنه و عرصه‌ای را برای رویارویی با رژیم، از دست نمی‌دهند و چهارشنبه سوری را هم به یک روز بزرگ و روز اعتراض و ابراز مخالفت و انزجارعلیه آخوندها تبدیل می‌کنند.

و دراین چند سال اخیر به وضوح شاهد بودیم که مردم این سنت‌های ملٌی را به یک کارزار ملٌی میهنی پیوند زدند و گسترش آن را سال پیش حتی در دانشگاه‌ها شاهد بودیم ودانشجویان این مراسم را در سطح بسیاری از دانشگاه‌ها با شکوه تمام برپا کردند. بی خود نبود که پاسدار رادان سرکرده نیروهای انتظامی سال پیش 30 هزار نفر از نیروهای انتظامی و 11 هزار گشت موتوری را برای مقابله با مردم بسیج کرده بود

در واقع مردم از هر فرصتی برای بیان اعتراض و انزجار استفاده می‌کنند، و با تمام قوا وارد صحنه می‌شوند بعد از مسابقات فوتبال بارها شاهد این اعتراضات بودیم و یا با شرکت در مراسم‌های مختلف اعتراض خود را به جنایت‌ها و سرکوب و خفقان بی انتها، به رژیم نشان می‌دهند. درمراسم خاوران و یا با شرکت در مراسم بزرگداشت بابک خرمدین که همه ساله مردم مراسم یادبود بر پا می‌کنند و به قلعه سردار تاریخی ایران می‌روند خب تا آنجا که من به یاد دارم هیچ وقت این مناسبت‌ها در گذشته از این همه استقبال گسترده مردمی برخوردار نبود

ولی می‌بینیم مردم از ماهیت این مراسم علیه رژیم مستبد استفاده می‌کنند اصلاً چرا راه دور برویم همین پارسال در مراسم عاشورا که باید ظاهراً این مراسم جایگاه آخوندها باشد دیدیم رژیم دو نفر را کشته و چندین نفر را دستگیر کرد. و یقیناً این رویارویی با رژیم تا نیل به نتایج قطعی ادامه خواهد یافت

باور کنید هدف مردم ما هم از چهارشنبه سوری فقط صرفاً شادی و نشاط نیست مردم از این فرصت استفاده می‌کنند تا تو دهن رژیم بزنند و رژیم بخوبی می‌داند مسئله زدی من از تو و سرخی تو از من نیست هراس رژیم و آخوندها از آتش خشم مردم است چون می‌دانند زمستان ِ حکومت اهریمنی‌شان به سر رسیده و بالاخره روزی این شعله بزرگ خشم مردم گر می‌گیرد و سرنگون می‌کند


بیانات گهربار آیت اله مطهری، در مورد چهارشنبه سوری را در وبلاگ بلوچ ببینید

پ ن

امروز 25 اسفند سالروز ترور دوست عزیز، و مبارز سرافراز مقاومت، حسین نقدی است که توسط مزدوران آدمکش رژیم در رم هدف گلوله های ولایت فقیه قرار گرفت در مورد نقدی و دادگاه او در رم مطالب زیادی نوشتم و این آخرین دیدارم با شهید سرافراز بود سلام بر نقدی که جان و هستی خود را وقف آزادی مردم ایران کرد . یادش گرامی باد

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

سه‌شنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۷

زنده یاد امیر حسین حشمت ساران


آخرین پیام صوتی زنده یاد امیر حسین حشمت ساران AmirSaran.mp3ما جمعی زندانیان سیاسی محبوس در زندان رجائی شهر کرج ،بدینوسیله به اطلاع تمام ملت بزرگ ایران و آزادیخواهان می رسانیم که در روز سه شنبه مورخ 13 اسفند ماه سال یک هزارو سیصدوهشتاد و هفت خورشیدی آقای کرمانی رئیس حفاظت و اطلاعات زندان رجائی شهر به همراه معاون خود آقای نبی الله فرج زاده که بطور غیر باوری سرسپرده حکومت ملایان و خونخوار می باشد همراه حدود 30 نفر سرباز کلاه کج رزمی به محل زندگی زندانیان سیاسی فرعی 5 هجوم بردند و با ایجاد رعب و وحشت و ضرب وشتم تمامی وسائل زندانیان این فرعی را به هم ریخته و مقداری را نیز همراه خود به یغما بردند و آنها را تهدید نمودند که اگر دست به اعتصاب غذا یا اعتراض بزنند با آنها با شدت بیشتری برخورد خواهد شد .


لذا ما جمعی زندانیان سیاسی از تمامی مدافعان و دست اندرکاران حقوق بشر تقاضا داریم نسبت به وضعیت موجود عکس العمل لازم را نشان دهند تا جلوی احتمال برخورد شدیدتر منتفی گردد و گرنه جان این زندانیان بی گناه بشدت در تهدید و خطر می باشد .
اتحاد مبارزه پیرزوی
زندانیان سیاسی زندان رجائی شهر کرج (گوهردشت)
13 اسفند 1387


ممانعت از برگزاري مراسم خاكسپاري امير ساران

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

یکشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۷

8 مارس



هشت مارس فرا رسید، روز اعتراض زنان و مردان آزادی‌خواه و برابری طلب علیه تبعیض و خشونت، متاسفانه در کشور ما بیش از همه جا این ظلم و ستم به زنان رایج است . همین یک ماه پیش 18 نفر از اعضای خانواده‌هایی که اکثراً از زنان سالخورده بودند، را در فرودگاه مهر آباد دستگیر کردند و به سلول‌های انفرادی بند 209 زندان اوین منتقل کردند این مادران قصد دیدار با فرزندان‌شان در اشرف (عراق) را داشتند در میان دستگیر شدگان مادر فاطمه صادقی (امیرخیزی) با هشتاد و چهار سال سن دیده می‌شود. و چقدر زیبا ایرج مصداقی نوشت که او «افسانه» است و نماد یک مقاومت. مادر آبروی یک مقاومت در برابر یک رژیم ضدبشری است. برای مادر عزم سفر به دیار دوست و دیدار عزیزان بهانه است. او با سفر به «اشرف» اقتدار خود را به رخ رژیم و جنایتکارانش می‌کشد.

این مادر سمبل مبارزات زنان ایران علیه حکومت آخوندی است این مادر نماد مادران خاوران است و هشت مارس را به او، و تمام زنان در بند تبریک می‌گوئیم و امیدواریم روزی برسد که لبخند رهایی بر لبان زنان تحت ستم ایرانی بشکفت

گاهی اوقات این تصاویر کج و ماوجی که می‌کشم انگیزه ایی می‌شود برای نقل روایت دیگران که بعضی از این روایتها حاوی تجارب تلخ عاطفی است یک نمونه آن را از نیمروز باز گو می‌کنم تا ببینید بعضی از زنان گمنام ما چه از دست این حکومت کشیده اند در قسمت درد دل اصلی این مقاله آمده است

كاريكاتورى كه بادبان كشيده و خمينى را نشان ميدهد سوار يك گارى و گارى او پر از دار و سر الاغش هم عمامه و بالايش هم نوشته امام امد اما با طناب دار آمد، مرا به ياد پرويز همسايه مان مياندازد كه لاجوردى بابايش را كشته است. پرويز كه حالا ديگر در ايران نيست و به نظرم رفته آلمان هر سال وقتى به دهه زجر ميرسيد سر درد ميگرفت. به نظرم هر جا باشد همين طورست و بعد در حياط برميداشت با زغال يك شكل ميكشيد كه شايد خمينى بود و شروع ميكرد به آن سنگ زدن و گل باغچه را به آن ميزد. مادر بيچاره اش كه از سر كار برميگشت ما از پنجره ميديديم با اشك اينها را پاك ميكرد كه صاحب خانه اش نبيند و دچار مشكل نشوند.

خودش به مادرم گفته بود من در راه اوين پير شدم و بارها تصميم داشتم خودم را بكشم و اين پرويز را هم از ننگ زندگى خلاص كنم. نشد. چهار سال رفتن اجازه ملاقات ندادند تا روز ۲۲ بهمن كه گفتند مژده انقلاب است و من پرويز را شيك و پيك كردم جورى كه پدرش نفهمد چه ميكشيم. رفتم سه ساعت معطل شدم و بعد پيرمرد آمد و گفت اين كه چهار ساله اعدام شده. از آن پس هم دو سال دنبال لباس و وصيت نامه و گورش گشتم. حالا چكار كنم چطور جلو اين پرويز را بگيرم كه دهه زجر سرش درد نگيرد. خدا كند زودتر برود از ايران ميترسم كار دستمان بدهد

پارسال به مناسبت روز جهانی زن کلیپی درست کرده بودم که خودم لذت بردم دوباره اینجا قرار می‌دهم






ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

چهارشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۷

دوشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۷

عقرب خندان، با هنرمندی فریبا خاتمی


فیلم و نمایش عقرب خندان با هنرمندی فریبا خاتمی ظاهراً خرداد ماه امسال به نمایش عمومی در می‌آید . اگر چه این نمایش‌نامه تکراری و خسته کننده است و قبلاً دیده‌اید و خوابتان می‌گیرد ولی کارگردان این سناریو اصلاً نگران به خواب رفتن شماها نیست. اتفاقاً هر چقدر بیشتر و به خواب عمیق‌تر فرو بروید، تهیه کننده‌ خرسند‌تر خواهد شد. مهم آمدن مردم برای اجرای نمایش و نشان دادن صفوف مردم است کافی است صدایی از کسی بلند نشود و کسی اعتراض نکند و شلوغ‌بازی درنیاورد که کار و کاسبی خراب بشود !
هدف اصلی تهیه‌کننده و کارگردان، سودجویی از این نمایش‌نامه است و هر چقدر مشارکت مردم بیشتر باشد سود بیشتری عاید دست‌اندرکاران و کارچاق‌کنان خواهد شد و بیشتر می‌توانند مردم را فیلم کنند خاتمی بازیگر اصلی این فیلم، سابقه طولانی در بازیگری دارد و دستیار تهیه‌کننده است. شرکت شما در این نمایش‌ مضحک جواز بازیگری آخوندها را صحه خواهد گذاشت

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed