Recent Posts
سهشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۶
اول ماه مه
وقتی در انتظار ویزیت دکتر و رسیدن نوبت خود در اتاق انتظار مطب مینشست بیشتر حالت التهاب و تشویش میگرفت امٌا رحمان انگار با نگاه سرد و بیتفاوتش به دیگران که نشسته بودند میخواست بفهماند که عین آنها مریض نیست . ولی آن درد سینه شدید چند روزی بود حسابی نگرانش کرده بود وهر از گاهی این درد برنده و تیز به سراغش میآمد و با تنفساش ، این درد تشدید مییافت . اگر چه زیاد طول نمیکشید ولی همان مدت کوتاه و در آن چند ثانیه انگار زمان متوقف میشد و تمامی نداشت و چشماش سیاهی میرفت .
رحمان از کارگران معدن زغال سنگ سنگرود بود و با زن و دو فرزندش فشار زیادی را بخاطر پائین بودن سطح دستمزد متحمل میشد . دکتر بلافاصله بعد از معاینه جدٌی و حاد بودن بیماری را فهمید و آنروز بر خلاف دفعات پیش با دقت بیشتر و مدت زمان زیادی برای معاینه او گذاشت .
رحمان گمان میکرد که عفونت ریه دارد و عامل بیماری او ناشی از شرایط نا امٌن و زیانبار کار و نبودن لوازم و امکانات حفاظتی باشد و در دلش کارفرما را دشنام میداد که به خاطر صرفه جوئی در هزینه ، دستگاههای تهویه را همیشه خاموش میکرد
آنروز دکتر یه سری آزمایشات مختلف بروی کاغذی با خط نامفهوم نوشت و بعد از تا کردن آن لای پاکت گذاشت و به رحمان داد و تاکید کرد که این آزمایشات را در اسرع وقت انجام بدهد و نتیجه را هر چه زودتر برایش ببرد
رحمان به فکر هزینه آزمایشات بود چون با مشکلات عدیده معیشتی مواجه بود و همین چند ماه پیش وقتی احمدی نژاد برای سخنرانی به رودبار آمده بود به همراه کارگران سنگرود با پای پیاده خود را به رودبار و به محل سخنرانی او رسانده بود تا صدای اعتراض برای عدم پرداخت 18 ماه حقوق معوقه کارگران سنگرود را به گوش دراز این گماشته ولی فقیه برساند
و علاوه بر مضیقه نان ، بیماری و هزینه آن فشار مضاعف به خانواده او میآورد . و بالاخره بعد از دو هفته با امیدواری نتیجه آزمایشات را به روی میز کار دکتر قرار داد . دکتر بدقٌت نتایج آزمایشات را مطالعه و بررسی میکرد و گاهاً ابروهایش را با دیدن ورقههای نوشته شده بالا میکشید و برای رحمان معلوم نبود چه معنایی دارد !! ولی درد همچنان در سینه رحمان نگهبانی میداد و گوشش به این حرفها بدهکار نبود
پس از چند لحظه مکث دکتر دفترچه نسخهاش را برداشت و شروع به نوشتن کرد
رحمان پرسید باز هم آزمایش ؟؟ بدون اینکه جوابی بشنود !!
دکتر نسخهنویسیاش را تمام کرد و با لبخندی حکیمانه به او گفت : سه شعر از گلستان سعدی و عبید زاکانی قبل از غذا . و 50 صفحه از رمان شیرین و زیبا و یا هر کتاب مورد علاقه قبل از خواب . و یا بجای خواندن کتاب میتوانی فیلم خوب ببینی و قدم زدن در فضای باز و طبیعت . شرکت در جشنها و شادمانیها با دوستان . و مسافرت تفریحی به مناطق خوش آب و هوا . و خوابیدن با خیال راحت بروی مشکلات روزمرگی . و نیایش به خدا اگر هنوز به آن اعتقاد داری .
رحمان با دهان بازمانده در ناباوری پرسید : آقای دکتر دارید شوخی میکنید ؟؟
دکتر در جواب گفت نه جانم شوخی نمیکنم این نسخه ضد افسردگی است که من تجویز میکنم شما جسمتان سالم است مثل بیشتر ایرانیها مشگل روحی دارید برای دو هفته این نسخه مرا آزمایش کنید اگر خوب نشدید برایتان قرص مینویسم
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر