Recent Posts

دوشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۸

روزهای غم شمار سال شصت


دیروز ویدئویی از سخنان فرزند یک اعدامی دهه 60 را در یوتیوب دیدم که از دغدغه‌‌‌ها و خواسته‌هایش حرف می‌زد از بغض حرف‌های او گریستم و لعنت و نفرین روانه خمینی و جبر جغرافیایی کردم. اگر چه با قیام ملٌت شور و شوق و امید در درونم غوغا می‌کند امٌا این روزها نمی‌دانم چرا دست و دلم به نوشتن نمی‌رود. ظاهراً رفتارم هم عین آدمیزاد نیست و همه چیز در من عکس عمل می‌کند!!

امٌا خوشحالم که بعد از انتصابات ریاست جمهوری و اعتراضات، هر وبلاگی را که باز می‌کنم می‌بینم، دیگه کسی کمتر از سرنگونی رضایت نمی‌دهد !! یک زمانی در این وبلاگستان کسی از سرنگونی و براندازی حرف می‌زد رو سرش می‌ریختند و فحش و ناسزا سر می‌دادند!!

ولی الان طوری شده که حتی دیگر لزومی به افشاگری رژیم آخوندی نداریم خود آیت الله‌ها و رهبران مذهبی صانعی و طاهری و کروبی و موسوی و ….جنبش سبز نظام را به اندازه کافی افشا می‌کنند و از حکومت دیکتاتوری حرف می‌زنند از شکنجه در زندان‌ها، از سرکوب‌شدگان و از حقوق و مطالبات مردم، و از نبود آزادی بیان می‌گویند همان حرف‌هایی که ما 28 سال فریاد می‌زدیم و این ها بعد از 28 سال تاخیر این روزها بیان می‌کنند 28 سال خون و دل خوردیم تا توهم زدایی شود تا بفهمند و آگاه شوند و بدانند و واکنش نشان دهند باز هم جای شکرش باقی است که امروزه می‌فهمند و ایستادگی می‌کنند

وقتی امروزه در خبرها و سایت‌ها و وبلاگها از تجاوز به زندانیان و اعمال خشونت و شکنجه و نادیده گرفتن حقوق انسانها در زندان‌های جمهوری اسلامی را می‌خوانیم، و وقتی در رسانه‌ها و در اینترنت خبر ِ تقلب در انتخابات، و انتصاب گماشته خود فروخته توسط شخص ولی فقیه در نظام جمهوری ‌اسلامی انعکاس می‌یابد، برای ما چیز تاره‌ای نیست، با خود فکر می‌کنم چه هزینه سنگینی، بقول شاملو بهترین و زیباترین فرزندان آفتاب و باد پرداختند، تا به این جا رسید و چه مرواریدهایی از دست رفت تا نظام در آستانه سرنگونی قرار بگیرد. کاری که مدت مدیدی در انتظارش بودیم یا به تحققش امید داشتیم و حالا صورت عمل گرفته است و آشکار شده و در رسانه‌ها می‌خوانیم

سال 60 وقتی دوست نازنینم رحمان که 16 ساله بود و به همراه من دستگیر شد و او را نا جوانمردانه به جوخه آتش سپردند صدایی از کسی بلند نشد و نسل من این توفیق را نداشت که از طریق اینترنت کمپین و پتیشن درست کند و اطلاع رسانی کند و در همان سال 60 و در همان زندان باشگاه افسران رشت که من و دوستانم زندانی بودیم 7 مجاهد را زنده زنده در آتش سوزندان و الان کسی اصلاً به یاد نمی‌آورد

هنوز وقتی صدای تلاوت قرآن را می‌شنوم نا خودآگاه خودم را در زندان حس می‌کنم و صدای آن بلندگویی که هیچ وقت قطع نمی‌شد روحم را دوباره به گروگان می‌گیرد. آن روزها خمینی در ماه اتراق کرده بود و جنباندن مردم از آن نقطه‌ای که ریشه گرفته بودند بسیار دشوار بود. بندهای عمومی زندان‌ها گنجایش انبوه دستگیر شدگان را نداشت و بچه‌ها در راهروها می‌خوابیدن و هر از گاهی نیمه‌های شب کسی را برای اعدام صدا می‌زدند و در دل شب اعدامی کیسه وسایل‌ش را برمی‌داشت و طول راهرو را طوری قدم به قدم می‌رفت تا دست و پای زندانیان در خواب رفته را زیر پایش قرار ندهد

نه تلفنی بود و نه ملاقاتی و خانواده‌ها هیچ خبری از فرزندانشان نداشتند و تنها زندانیان آزاد شده پیک‌های ارتباطی با خانوادها بودند و اخبار و وضعیت زندانیان را بازگو می‌کردند و آن روزی که باید با پدر فرشید نوروزی که در رشت پمپ بنزین داشت و قرار بود با او تماس بگیرم، آن روز چقدر برایم سخت و دشوار بود، چون باید به آن پدر می‌گفتم که به فرشید حکم اعدام دادند و قرار است فردا پس فردا اعدامش کنند، چطور می‌توانم صورت سالخورده آن پدر را از یاد ببرم . خطوط صورت او را هیچ وقت نمی‌توانم در قالب واژه بازگو کنم! فرشید را هم تیرباران کردند

چطور می‌توانم صدای حسین را فراموش کنم که موقع بیرون آمدن از بند آمد و در گوشم گفت: «بیرون رفتی پدرشان را در بیار» گلوله ها آرزوی حسین را دریدن و الان زیر خروارها خاک خوابیده است نیست تا ببیند ا پدر آخوندها به مفهوم واقعی کلمه در آمده است


چطور می‌توانم گونه‌های سرخ شده دوست نوجوانم رحمان را در آن بعدازظهر تابستان، وقتی که پاسداران نامش را دم در آهنی برای اعدام خواندند، از یاد ببرم بچه‌ها به دورش حلقه زدند و به نوبت بر گونه‌های بیگناه و معصوم او بوسه می‌زدند و من آخرین نفر بودم که او را در آغوش کشیدم و پاسدار بند او را از دستانم ربود، ما رحمان را این سوی میله‌ها، بوسه باران کردیم پاسدان آنسوی میله‌ها او را گلوله باران کردند


خاطرات دیگرم از زندان

بخوان اي همسفر با من.

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۴ نظر:

  1. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخحذف
  2. باور کن برای ما که هر دو زمان را دیده ایم بسیار مشکلتر است که این حکومت را تحمل کنیم . چون پای مقایسه به میان می اید و آنوقت کار را سخت تر می کند .
    به امید پیروزی نهایی و سرنگونی رژیم اسلامی

    پاسخحذف
  3. اشک امانم نمیدهد که سخنی در آرام کردنت بزنم عزیز وطن....

    پاسخحذف
  4. بادبان عزيز ممنون،
    اين نوشته ات، هم دلنشين بود و هم دل آزار.

    دلنشين، چون امروز کمترين مطالبات، جارو کردن ولي فقيه است.
    و دل آزار، از غم ياد آوري عزيزاني که رفته اند و ميروند، هر روز!
    رحمان ها و فرشيد ها و حسين ها از جانشان پرداختند و حسرت يک آري را بر دل آن جلادان گذاشتند. و عجبا که دست تاريخ، بخشي از آن جانيان آنروز را به جان بخش ديگرشان انداخته است.
    صبح نزديک است.
    برقرار باشي
    امير

    پاسخحذف