Recent Posts

جمعه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۵

سفر


بالاخره آغوشم را به‌روی دلتنگی‌هایم گشودم و برای دیدار خواهرانم به دیاری دور راهی شدم و بعد از گرفتن ویزای ترکیه دیگر این دل خیال ماندن نداشت در یکی از هتل‌های استانبول قرار گذاشتیم گرچه آنها سالیان سال نبودنم را باور کرده‌اند ولی همیشه دلم برای این همه چشم انتظاری آنان می‌سوخت و حالا خودم هم سرشار از انتظار بودم .
بعد از یک ربع قرن روبرویم نشسته بودند و فاصله چندانی نداشتیم اندوه و زخمه‌های زمان بروی صورتشان نمودار بود و از همان لحظات اولیه چشم‌های درخشان و بغض بر صدا ی‌شان چشمه احساس مرا هم به جوش می‌آورد هنوز پاک و ساده مانده بودند و بوی آشنای خاک کوچه و محله‌مان را داشتند و یاد و خاطرات عزیزان از دست رفته‌مان از ابر چشمانشان فرو می‌ریخت .طولی نکشید تا در کنار هم آرام گرفتیم .
یک هفته فرصت مناسبی بود تا دلم را تسلی دهم بعد از سالها با همان شوق کودکانه سر به سرشان می‌گذاشتم و پر حرفی می‌کردم سر تا پا شوق بودم در طول یک هفته اقامت‌مان ، زیر آفتاب تند شهریور استانبول به سیر و سیاحت پرداختیم در رنگها و عطر‌ها و بازارهای شلوغ و بی نظم با صدای دلنشین آوازهای ترکی و استکانهای کمر باریک چای و کباب‌های گردون (دونر کباب )و سنگهای آویز آبی رنگ چشم نظر که همه جا بفروش می‌رسید و حرکت آرام کشتیهایی که مردم را از آسیا به اروپا وصل می‌کرد و پرواز مرغان دریایی و هر از گاهی با هم خاطرات خاک خورده ‌مان را تازه می‌کردیم .
چه زود یک هفته سپری شد باز هم باید صبوری کنم بادبانم را میل به بازگشت نبود ....




تندیس آتاتورک به همراه رضا شاه پهلوی و جمعی از دولتمردان وقت
دانش‌آموزان نیروی دریایی
چای فروشان روبروی مسجد سلطان احمد
مرغان در یایی دریای مرمره

............................................


پا نوشت
در بازگشتم از ترکیه در خبر ها خواندم ولی‌اله فیض مهدوی را به قتلگاه کشاندن آخر به کدامین جرم انسان را به نیستی می‌کشند به کدامین جرم . فیض مهدوی از مرگ شب سخن گفت و در چنگ شب مرد . در احتزاز باد نام تو و غروب پر غرورت را به همه آزادیخواهان و مبارزان و مجاهدان تسلیت می‌گویم

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر