دلاور مردی در سایه دار
دلاور مردی در سایه دار میگفت
بیا این گلوی من
تن به ذلت و تسلیم نخواهم داد
چه آواز سبزی در گلویت نهفته است
صدایی که خنجرش رو به بیداد بود
دلاور مردی در سایه دار میگفت
ای آزادی
تنفس ِ در تو حیات من است
و آخرین ضربان قلبم را
هدیه راهت میکنم
بگذار میهنم از خون من آباد شود
بگذار گلوی من
به ریسمان ظلم تو آویز شود
با مرگ سرخ من حاکمان عبا
فیض نخواهند برد
تو شاهد باش ای میهنم
ای آشیانه ِ در خون نشستهام
خیل آزادگان را به جرم مجاهد
به تیر دار میکشند
اگر جرم این است
من هم حلاجی دیگر میشوم
ح مقدم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر