ارابه زرین خورشیدکش ِ پاییزی
از پس پهنه خاوران سر میرسد
در هجران ِ جدایی
از خط خمیده شاخه
از لبان برگهای رقصنده ِ نارنجی
کلام عاشقانه میچکد
در هر برگ ِ حنایی
کلمهای سبز میشود
مداد زمان گذر سالها را
بر شیارهای صورتم
پررنگتر مینویسد
پاییز دلانگیز
سلطان فصلها سر رسید
یاد پاییز
یاد جشن مهرگان
یاد اولین روزهای مدرسه
پشت میز ِ کلاس درس
و جوهر پریدهرنگ آرزوهایم
روزهای کودکانه
یاد ده ریالی
که با آن شادمانی میخریدم
و دهن کجی میکردم
به چشمان جهان
یاد راه مدرسه تا خانه
یاد غرمرد همسایه به وقت نهار
پاییز ِ گلبرگهای ِ سوخته
در شرارههای رنگهای ِ آتشین
و قارقار ِ کلاغهای پراز راز
و کوچ پرستوها در آفتاب ِ بیرمق
یاد پاییز چشمان تو
امروز نیمکت انتظار مدرسه
نگران آمدن
فرزند پاییزیست
که تمام شوق زیستن را
در جعبه واکس چوبی جا میدهد
و به هر صبح
در خیابانی برزمین مینهد
تا براق کند
وجدانهای غبارآلوده خاموش را
زیررقص نئونهای رنگین شهر
فرزند پاییزی
صدای پچ پچ طوفان را
در جعبه ِ چوبی جمع میکند
ودرخلوت راه ِ خانه
به آوازی میخواند
وقتی که آسمان ارابه ِ سیمین ِماه را
به شب عبور میدهد
او بخواب سرزمین ِ دورترین
ستارگان میرود
ح مقدم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر