داد ترا نميبرم از ياد، در قفس
اي داد بر تو رفت چه بيداد در قفس
گويي زجان و هستي من مايه ميگرفت
فريادها كه جان تو سر داد در قفس
ديوار و در گشوده نشد، گرچه صدهزار
چون تو زدند پرپر و فرياد در قفس
چون آفتاب رفتي و من دير چون غروب
چشمم به جاي خاليات افتاد در قفس
از آن همه اميد گرامي دريغ و درد
ديگر نمانده هيچ، بجز باد در قفس.
من اصلا در تصورم هم نمیگنجه که این جلادان چطور شب سر بر بالش میگذارند؟؟ من خبر اعدام این جوان رشید رو که خوندم٬ قلبم گرفت٬ نفسم به شماره افتاد٬ حالم از دنیا و انسانیت به هم خورد.
پاسخحذفاینها که دستور میدهند و اجرا میکنند از انسانیت بوئی نبرده اند!!!