صحبت حکام ظلمت شب یلدا است
نور ز خورشید خواه، بو که برآید
حافظ
از سر کار آمدم از آسمان یکریز باران میآید پشت این میز با لوازم التحریر نا مرتب، روبروی مانیتور بروی صندلی چرخانی نشستهام و استکان چایام را با یک خرما مزه مزه میکنم امشب شب یلدا و زایش مهر است در اولین شب زمستانی، میترا خداوند خورشید از دل قطعه سنگی، در بلندترین شب سال و در تاریکی زاده میشود و فردا با برآمدن خورشید روزها به تدریج بلندتر و شبها کوتاه تر می شود. گرچه خانه ما تبعیدیان پشت به خورشید در دارد و رو به باران پنجره !! امٌا میدانم طولی نمیکشد چون شب آبستن خورشیدی نو شده است باید از ظلمت عبور کرد . تا شکستن شب راهی نیست.
سال پیش خاطره بسیار زيبایی از خانم مرجان شنیدم که خواندنش خالی از لطف نیست
مرجان میگوید : زمستان سال 1363 در بند 240 اوين كه بند زنان مجاهد گرفتار دژخيم بود، بر عكس روزهاي قبلي، شوري مخفي جريان داشت. چرا كه قرار بود، زندانيان هم بند با امكانات محدود خود و بدور از چشم زندانبان، شب يلدا را جشن بگيرند.
ورودي غم انگيز ولي با شكوه، جشن آن شب را برايم خاطرهساز كرد: هم رزمي از زايشگاه زندان اوين به بند ما فرستاده شد، مادري مغموم و افسرده از اعدام همسر دلاورش، مسخ شده با نوزادي كه بيپدر بدنيا آمده بود. در آستانه درب بند ايستاد، در خيرهگي و سكوت بند بطرفش رفتم و اولين كس بودم كه نوزاد را بغل زدم، دختركي زيبا با چشمان باز و لبخندي مليح در شوري همه گير قرار شد يلدا خطابش كنيم. نسلي كه در سياهترين شب سال در بدو تولد قدم به سياهچال نهاد. چندي پيش شنيدم كه يلدا يلي است در شهر اشرف. رزمندهاي كه بغض نشكفته در گلوي مادر و مظلوميت پدر را در گوش وجدانهاي بيدار جهانيان فرياد ميزند. غمانگيز ولي با شكوه.
به رسم پستهای بادبانیام برای مرجان عزیز صورت زیبای روزهای آغاز کار هنریش را کشیدم که برای ما نوجوانان آن روز یک خرجین آواز داشت .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر