در سرزمین نفرین شده من
سمفونی هستهای را یک نواخت میزنند
و گرسنگی را به قرینه چشمان میچسبانند
در خود فرو میروم ، از سر دریغ
چطور میتوانم
با خشت خشت ویرانی
نجوای دوباره میسازمت وطن را بازگو کنم
چطور میتوانم
با دیدگان خشکیده ، کنده ِ جان داده از تیغ تبر را آبیاری کنم
تا زایش جوانهای ، یا که ساقه نو رسی را ببینم
ای پلنگان و شیران ، اگر نباشید
روبه مکار
این سرزمین را ، با عربدههای جهالت یک جانی
به ویرانه میکشد
و دیوان تاریخ زرنگار ما را به زنگار زمان میسپارد
بر شاهرگ سرزمین من دوباره جغدی نیمه شب میخواند
میروم سهم مرگم را از تاتاریان بگیریم
در دم دمای صبح ، ای پلنگان و شیران
اگر نباشید...
ح مقدم (بادبان )
Recent Posts
شنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۶
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر