Recent Posts

شنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۴

سر انگشتان آرزومند

در پیش روی دار قالی
دخترک در کارگاه تنهائیش
می بافد با رجهای موازی
لحظه به لحظه
زندگی را در وسعتش

در نور بی گناه چشمهایش
پرواز میدهد
رؤیای کودکانه اش را
در اعماق آبی آسمان
و می بافد رنگهای عشق را
در قامت نحیف رنگ پریده اش
تار و پود درد می ماند

در پیش روی دار قالی
سر انگشتان آرزومند
در ترنمی حزین میان حنجره
شکوفه ها و بنفشه ها را گره میزند
نقش میدهد پرواز پرندگان را

نور آفتاب پیر
تنها مرهمی است
بر سردی وجودش
که ریشه میزند از روزنه کارگاه

در خمیازه حاشیه زمان
در باغچه پر نقش ونگار دخترک
شکوفه ها روئیدند
و پرندگان بی طاقت آشیانه زدند
بروی ابریشم خوش نگار

خدای در تبعید پشت پلکهای انتظار
میگشاید به آرامی صندوقچه شب را
با درخشش پولکان نقره ئی در آسمان

و داس تاراج میگذرد
از گلوگاه شکوفه ها و پرنده ها
و رنگ خونین زخمها را
به ضیافت کفشهای مرفه میبرند

دخترک شعر من
کمتر از قالی دستبافش عمر میکند
بر روی
سنگ گور شکستهِ آن بانوی دار قالی
فریاد خون ِ خاموش ِ ربوده شده ِ پژمرد

اشگ اندوه انگشتان او بود
که امشب گونه هایم را خیس میکرد

ح. مقدم.

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Mohandes :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر